مجموعه ده جلدی حیوانات در قرآن
مجموعه ده جلدی حیوانات در قرآن
نویسنده: طاهره نیازمند
سری« نسیم»
چکیده کتاب
این کتاب از مجموعه کتاب های داستان های قرآنی است که از زبان حیواناتی است که در قرآن نام برده شده است. این مجموعه در ده جلد منتشرشده و مناسب برای کودکان دبستان و پیش دبستان می باشد.با هم قسمتی ازیکی از این کتاب ها را مطالعه می کنیم.
نهنگ مهمان دار
دوستان خوبم سلام. امروز میخواهم داستان عجیبی را برای شما تعریف کنم. اما اول اجازه بدهید خودم را معرفی کنم. من همان نهنگی هستم. که در چند جا ی قرآن کریم ازمن نام برده شده است. خدا را شکر می کنم از اینکه این ماجرا در عمق دریا و جایی که من زندگی می کنم اتفاق افتاد. خداوند بزرگ مرا موظف به انجام کار مهمی کرد که داستان آن در قرآن کریم هم آمده است و ماجرا از آنجا شروع شد که خداوند حضرت یونس (ع) را به پیامبری برگزید و او را برای هدایت مردم شهر نینوا، شهری که در نزدیکی شهر موصل قرار دارد فرستاد.
مردم نینوا قومی بت سرپرست بودند حضرت یونس(ع) آنها را به راه راست هدایت می کرد. او از آنها می خواست تا دست از بت پرستی بردارند و به خدا پرستی دعوت می کرد و آنها را از بت پرستی برحذر می داشت، اما در آنها هیچ اثری نداشت. در یکی از روزها یونس (ع) مثل همیشه، به راهنمایی و نصیحت قوم خود مشغول بود که مردم به او گفتند: ای یونس، این خدایی که ما را به پرستش او دعوت میکنی کیست؟ ما خدایانی را می پرستیم که پدرانمان سالهای سال آنها را پرستش میکردند. حضرت یونس(ع) گفت: من سالهای زیادی از سر خیر خواهی و مهربانی شما را پند دادم و به پرستش خداوند دعوت کردم. اکنون که دعوت مرا نپذیرفتید بدانید عذاب سختی بر شما نازل می شود و همه شما را هلاک میکند.قوم یونس (ع) گفتند: یونس، ما حرف های تو را نمی پذیرم و از تهدید تو نیز ترسی نداریم. اگر راست می گویی و براستی پیامبر خدایی، زودتر عذاب را برای ما بفرست! یونس (ع) که از هدایت آنها نا امید شده بود از خداوند خواست تا عذاب الهی را بر آنها نازل کند. سپس با ناراحتی قوم خود را ترک کند و از شهر خارج شد. حضرت یونس (ع) راه خود را ادامه داد تا به کنار دریا رسید. در آن جا یک کشتی آماده حرکت بود و عده ای مشغول بردن بارها به کشتی بودند. یونس (ع) جلو رفت و از آنها خواست تا او را همسفر خود کنند. آنها با احترام گفتند: تو مهمان مایی و برای ما عزیز هستی. تا هرجا بخواهی می توانی همراه ما بیایی.
کشتی حرکت کرد، اما هنوز از خشکی فاصله زیادی نگرفته بود. که ناگهان کشتی تکان شدیدی خورد. موج های سنگین با کشتی برخورد می کردند و آن را به لرزه در می آوردند. مسافران از ترس غرق شدن، وسایلشان را به دریا ریختند تا کشتی سبکتر شود و آرام بگیرد. این کار هم فایده ای نداشت و هر لحظه ممکن بود کشتی غرق شود. آنها با هم مشورت کردند و به توافق رسیدند برای آنکه کشتی سبک تر شود قرعه بیندازند و به نام هر کس درآمد، او را به دریا بیاندازند. دفعه اول قرعه به نام حضرت یونس(ع) در آمد. مسافران بخاطر احترامی که برای او قائل بودند حاضر نشدند او را به دریا بیندازند. آنها برای دفعه دوم و سوم نیز قرعه کشیدند اما هر بار قرعه به نام حضرت یونس (ع) می افتاد.