سلام بر ابراهیم (زندگینامه و خاطرات شهید ابراهیم هادی)
عنوان: سلام بر ابراهیم (زندگینامه و خاطرات شهید ابراهیم هادی)
نویسنده: گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی
چکیده کتاب
این کتاب با شعری از ابراهیم هادی شروع شده
(سلام حضرت ساقی سلام ابراهیم سلام کرده ز زلفت جواب می خواهیم)
این کتاب علاوه بر اینکه یادآور شهیدی قهرمان میباشد بلکه نشان دهنده مردی است که با داشتن فضایل اخلاقی بسیار،توانست مدال شهادت را دریافت کرده و به کمال برسد.
در جامعه امروزی این کتاب می تواند چراغ راهی در مسیر برای جوانان و نوجوانان باشد.
این کتاب شخصیت ابراهیم هادی و خاطراتش را برای ما بیان میکند، و مسیری را که ابراهیم از مولایش امیرالمومنین سیمای فتوت و جوانمردی آموخت. حال باید بدانیم چه چیز از این بیکران هستی میدانیم و چه چیز نمیدانیم. جوانان ما به دنبال خوبی و خوبان هستند و عشقشان خلل ناپذیر است. این کتاب به لطف خدا پس از دهها مصاحبه با دوستان و خانواده آن عزیز محیا شد تا برگها یی از کتاب زرین عارفی بی هیاهو، عاشقی دلباخته، و جوانی توانمند و عارف باشد.او سربازی بود از سربازان مولای ما که از درجه اخلاص بالایی برخوردار بود و در پایان این راه پروردگارش جانش را خرید.
بخشی از متن کتاب:
بارها میدیدم ابراهیم، با بچههایی که نه ظاهر مذهبی داشتند و نه به دنبال مسائل دینی بودند رفیق میشد. آنها را جذب ورزش میکرد و به مرور به مسجد و هیئت می کشاند. یکی از آنها خیلی بدتر از بقیه بود. همیشه از خوردن مشروب و کارهای خلافش میگفت! اصلاً چیزی از دین نمیدانست. نه نماز و نه روزه، به هیچ چیز هم اهمیت نمیداد. حتی میگفت: تا حالا هیچ جلسه مذهبی یا هیئت نرفتهام. به ابراهیم گفتم: آقا ابرام اینها کی هستند دنبال خودت مییاری؟! با تعجب پرسید: چطور، چی شده؟!
گفتم: دیشب این پسر دنبال شما وارد هیئت شد. بعد هم آمد و کنار من نشست. حاج آقا داشت صحبت میکرد. از مظلومیت امام حسین (علیهالسلام) و کارهای یزید میگفت.
این پسر هم خیره خیره و باعصبانیت گوش میکرد. وقتی چراغها خاموش شد. به جای اینکه اشک بریزه، مرتب فحشهای ناجور به یزید می داد!!
ابراهیم داشت با تعجب گوش میکرد. یک دفعه زد زیر خنده، بعد هم گفت: عیبی نداره، این پسر تا حالا هیئت نرفته و گریه نکرده مطمئن باش با امام حسین علیه السلام که رفیق بشه تغییر میکنه. ما هم اگر این بچهها رو مذهبی کنیم هنر کردیم. دوستی ابراهیم با این پسر به جایی رسید که همه کارهای اشتباهش را کنار گذاشت. او یکی از بچههای خوب ورزشکار شد. چند ماه بعد و در یکی از روزهای عید، همان پسر را دیدم. بعد از ورزش یک جعبه شیرینی خرید و پخش کرد. بعد گفت: رفقا من مدیون همه شما هستم، من مدیون آقا ابرام هستم. از خدا خیلی ممنونم.من اگر با شما آشنا نشده بودم معلوم نبود الان کجا بودم و...ما هم با تعجب نگاهش میکردیم. با بچهها آمدیم بیرون،توی راه به کارهای ابراهیم دقت میکردم.
چقدر زیبا یکی یکی بچهها را جذب ورزش میکرد، بعد هم آنها را به مسجد و هیئت میکشاند و به قول خودش میانداخت تو دامن امام حسین علیه السلام. یاد حدیث پیامبر یه امیرالمؤمنین علیه السلام افتادم که فرمودند: «یا علی، اگر یک نفر به واسطه تو هدایت شود از آنچه آفتاب بر آن میتابد بالاتر است.»