نیمه تاریک وجود
عنوان: نیمه تاریک وجود
نویسنده: دبی فورد
مترجم: فرناز فرود
چکیده کتاب
توان، خلاقیت،استعداد و رویاهای خود را بازیابید.
اگر می خواهید که تمام جنبه های خود را بشناسید ،بپذیرید و سرانجام دوست بدارید، اگر خواهان یکپارچگی وجود خود هستید، از تاریکی های درونتان پروا نکنید.
سایه ها همیشه جایگاه زشتی ها نیستند چه بسا موهبت های زیادی که در نیمه تاریک وجود ما خفته اند.
بخشی از شخصیت ما که روابط ما را به بن بست می کشاند،روح ما را می کشدو مانع تحقق رویاهای می شود را کارل یونگ سایه می نامد.
سایه همه آن ویژگی های شخصیتی ماست که سعی می کنیم ازدیگران پنهان و نفی کنیم.
ما باید به جای سرکوب کردن سایه های مان،آن جنبه هایی را که از آنها وحشت داریم ببینیم،آشکار کنیم،بپذیریم و در آغوش گیریم. تنها وقتی با سایه خود آشتی کنیم زندگی ما همچون کرم ابریشمی که به پروانه ای بسیار زیبا تبدیل می شود دگرگون می شود.
در این کتاب دبی فورد با تمرین های عملی شما را در سفری که پیش رو دارید راهنمایی میکند.
در این کتاب نگارنده ، نکات عمده وعملی دورهای را که سالهاست به منظور آشکار کردن،پذیرش و در آغوش گرفتن سایه وجود ارائه می دهد،مطرح می کند.
ابتدا «سایه »را بهدقت شرح می دهد و طبیعت و تاثیر آن را بررسی میکند و سپس به فرافکنی که پدیده اصلی و عمده «سایه» است می پردازد. ما با فرافکنی خصوصیات مهمی را در خود نفی کرده،به دیگران نسبت میدهیم.
در پایان به ما نشان می دهد که اگر نمونه «کل نگرانه هستی» را به عنوان الگوی جدیدی برای درک زندگی درونی و بیرونی در نظر بگیریم،می توانیم وارد عمل شده و جنبههای پنهان سایه خود را آشکار کنیم. آن گاه به تدریج مالک جنبههایی که در سایه پنهان شده اند میشویم و مسئولیت آنها را می پذیریم.
این کتاب شما را یاری می کند تا خود و دیگران را همانطورکه هستید ، بپذیرید و در نتیجه رابطه شما را با جهان برای همیشه دگرگون می سازد.
هنگامی که متوجه شوید آنچه در زیر لایه رویی آگاهی قرار دارد،فقط افکار و احساسات پردازش نشده است،زخم تان التیام می یابد. هنگامی که اجازه دهید،بخشهای سرکوبشده وجودتان رو بیایند،می توانید راحت شوید و دوباره با آسودگی نفس بکشید،هنگامیکه نقابی را که حساسیت و انسانیت شما را پوشانده است،از چهره برگیرید، با وجود حقیقی« خود »روبرو میشوید.
قسمتی ازمتن کتاب:
روزی دوستم لاوری که قبلاً در دوره ام شرکت داشت به من تلفن زد؛خیلی ناراحت بود.
سالها کریستینا که دوست دوران دانشگاهی اش بود را می ستود،اما ناگهان این دوست زیر قولش زد و لاوری را مات و مبهوت برجای گذاشت.
او به من گفت کریستینا فردی لوس،خودخواه و مغرور است که خود را عقل کل میداند. با ملایمت به لاوری یادآوری کردم،هنگامی که از رفتار کسی ناراحت می شویم به این دلیل است که بازتابی از ویژگیهای مطرود خود را در او می بینیم.
لاوری اصرار می کرد که این ویژگی ها هیچ ربطی به او ندارند و مطمئن بود که سرانجام کریستینا سیرت اصلی خود را نشان داده است.
از او خواستم که جنبه هایی از کریستینا را که دوست دارد و آنهایی را که دوست ندارد یادداشت کند،فهرست لاوری به این شکل بود:
«مثبت »
1️⃣ رهبر
2️⃣ باوقار
3️⃣ معنوی
4️⃣ موفق
5️⃣ زیبا
«منفی »
1️⃣ خودمحور
2️⃣ خودخواه
3️⃣ مغرور
4️⃣ عقل کل
5️⃣ بی عاطفه
سپس لاوری در برابر یکایک ویژگیهای مثبت نوشت:
🔸 هنگامی که رهبر هستم
🔸 هنگامی که با وقار هستم
🔸 هنگامی که معنوی هستم
🔸 هنگامی که موفق هستم
🔸 هنگامی که زیبا هستم
«خود را دوست دارم»
🔹 هنگامی که خود محور هستم
🔹 هنگامی که خودخواه هستم
🔹 هنگامی که مغرور هستم
🔹 هنگامی که عقل کل هستم
🔹 هنگامی که بی عاطفه هستم
«خود را دوست ندارم»
لاوری متوجه شد که ویژگیهای مثبت و منفی کریستینا را در خود نمی پذیرد و با فرافکنی جنبه های مثبتی که در خود نمی بیند به کریستینا،تمامی نیروی خود را به او واگذار کرده است.
هنگامی که کریستینا با نشان دادن کاستی هایش او را رنجاند، لاوری احساس فریب خوردگی کرد.
او متوجه شد که این زن بی نقص،معنوی،زیبا و باوقار کاستی هایی دارد و در نتیجه کاستی های خودش بیش از پیش به نظرش آمدند.
لاوری آن اندازه جنبه های طرد شده خود را به کریستینا فرافکنی کرده بود که هنگامی که کریستینا ی واقعی را دید،احساس گمگشتگی و خشم به او دست داد.او باید آن جنبههای وجود خود را که به کریستینا نسبت داده بود،باز پس می گرفت تا به اصطلاح با او «اتصالی» نکند.
به او گفتم نامهای به کریستینا بنویسدو احساسات خود را ابراز کند. هرچند این نامه به دست کریستینا نمی رسید،اما مهم بود که لاوری همه خشم و رنجشی را که احساس میکرد بروزدهد. او پس از نوشتن این نامه متوجه شد که نمیخواهد نیروی خود را به کریستینا یا کس دیگری بدهد.
اکنون لاوری آماده بود تا زیبایی،موفقیت،وقار،معنویت و رهبری را در خود بپذیرد و یکایک این جنبه ها را در وجودش شناسایی کند. او ابتدا همه فرافکنی های مثبت و سپس همه فرافکنی های منفی خود را بازپس گرفت. برای لاوری پذیرش ویژگیهای مثبت دشوارتر از ویژگیهای منفی بود.
در واقع به محض آن که او ویژگی های مثبت خود را پذیرفت،دیگر با جنبههای منفی هیچ مشکلی نداشت. هنگامی که ما یک کفه ترازو را به طور کامل پذیرا می شویم،معمولاً کفه مقابل خود به خود به تعادل می رسد. رفتار کریستینا موجب شد تا لاوری زیبایی و نور خود را دریابد.