قصه‌های زینب(داستان‌های آموزشی احکام برای دختران دوره ابتدایی)

عنوان: قصه‌های زینب(داستان‌های آموزشی احکام برای دختران دوره ابتدایی)

نویسنده: مهری ماهوتی

چکیده کتاب

کتاب دررابطه بااحکام دختران و مناسب برای دختران دوره ابتدایی است که احکام نماز وروزه را درشش قصه بیان کرده است. شش داستان عبارت است ازتربت،مهرگلی، پیراهن نماز، سجاده‌ام کجاست؟،خواب شیرین، زائر کوچولو.

نویسنده سعی دارد با این داستان ها احکام نماز رابه دختران آموزش دهد. خرید این کتاب را به مادران و معلمان دوره ابتدایی پیشنهاد می دهیم.

به صورت منتخب یکی از داستان های این کتاب را با هم میخوانیم.

هوا خیلی گرم بود.بابا گلیم را یک جای خلوت و با صفا، زیرسایه درختی پهن کرده بود و چرت می‌زد. مادربزرگ، هندوانه را توی رودخانه،وسط دو سنگ جا داد تا خنک بشود،بعد تسبیح بلندش را دور دستش انداخت و شروع کرد به صلوات فرستادن. هر دانه اش را که رد می‌کرد،یک صلوات می‌فرستاد.زینب مثل ماهی توی آب بالاو پائین می پرید وپشت سرهم می‌گفت: «مادربزرگ شماهم بیایید! نمی‌ دانید چه سنگ‌های رنگی قشنگی اینجاست!»

مادربزرگ به دانه‌های وسط تسبیح رسیده بود. چادرش را دور کمرش گره زد و شلپ شلپ توی آب راه افتاد. زینب غش غش خندید. بابا با اوقات تلخی سرش را بلند کرد ونگاهی به او انداخت. مادر بزرگ انگشتش راروی بینی اش گذاشت و روبه زینب گفت:« هیس!» قیافه مادربزرگ خیلی با نمک شده بود، مثل بچه‌های بازیگوش و ناقلا. زینب دوباره زد زیرخنده دست خودش نبود. حالا نخند و کی بخند! بابا از جابلند شد و همان‌طور با لباس به آب زد و دنبال زینب دوید. زینب پا به فرارگذاشت. بابا دستش را دراز کرد تا اورا بگیرد؛ اما ناگهان پایش لیز خورد و مثل یک ماهی خیلی بزرگ و سنگین توی آب افتاد. حالا نوبت مادربزگ بود که از ته دل بخندد. آب خنک، خواب و عصبانیت رااز سربابا پراند. بابا کف رودخانه نشست. بعد چیزی را از جیب پیراهنش بیرون آورد. زینب با کنجکاوی نگاهش می کرد. یک مهر کوچک توی دست پدربود. کاملا گل شده بود. بابا آن را توی آب ریخت و گفت: « عیبی ندارد. در عوض خواب از سرت پرید.» آن وقت نگاهی به آسمان انداخت و ادامه داد: « به نظر من از وقت اذان ظهر گذشته. یکی از همین سنگ‌های قشنگ را – که زینب پیدا کرده بگیر و با آن نماز بخوان. ما هم همین کار را می کنیم.» زینب با تعجب پرسید:« مگر با سنگ هم می‌شود نماز خواند؟» بابا همین طور که پیراهن خیسش را می‌چلاند جواب داد: « بله دختر بازی گوشم! اگر مهرت مثل مهر من گل شد و از بین رفت و مهر دیگری هم نداشتی، می توانی به جای آن یک سنگ برداری.»

زینب گفت: «اگر سنگ هم نداشتیم، چی؟ آن وقت چه کار کنیم؟»

مادر بزرگ که زیر آفتاب داغ خیلی گرمش شده بود، مشتی آب خنک به صورتش پاشید و جواب داد: « اگر سنگ هم نداشتیم چی؟ آن وقت چه کار کنیم؟» مادربزرگ که زیر آفتاب خیلی گرمش شده بود، مشتی آب به صورتش پاشید و جواب داد: « آن وقت دنبال یک تکه چوب پاک می‌گردی. اگر آن را خم نداشتی، روی کاغذ. حتی روی برگ درخت یا برگ گل- البته گلی که خوردنی نباشد- می‌تونی سجده کنی.»

زینب پرسید گل خوردنی یعنی چه؟ مگر ما گل‌ها را می خوریم؟»

بابا هندوانه سبز و تپلی را توی آب غلتاند و گفت: « بله دخترم ! ما آدمها وقتی که مریض می‌شویم، بعضی از گلها را دم می‌کنیم و می خوریم. روی برگ این جور گل‌ها نمی‌شود سجده کرد، مثل گل گاوزبان، یا گل ختمی، حالا دو تا از آن سنگ‌هایت را بردار و بیا تا با هم نمازمان را بخوانیم، بعد هم این هندوانه خنک را ببریم و بخوریم.»

زینب و مادربزرگ در حالی که ریز ریز می خندیدند، از آب بیرون آمدند.

قصه‌های زینب(داستان‌های آموزشی احکام برای دختران دوره ابتدایی)
تماس با ما

تلفن: ۹۱۹۶۰۹۸۱۸۵ (۹۸+)

ایمیل: info@maood.ir

آدرس: تهران-صادقیه-اول خیابان آیت الله کاشانی- خیابان شهید معیری -نبش گلستان یکم ساختمان برلیان پلاک۶طبقه سوم واحد۱۲

درباره مؤسسه

بنیادقرانی ولی عصر(عج) در غرب تهران در زمینه های قرآنی شامل حفظ تخصصی دوساله و چهارساله؛ حفظ موضوعی؛ آموزش تفسیر و مفاهیم قران؛ مهارت آموزی قرائت قران از سطح مبتدی تا پیشرفته و حفظ و روخوانی کودکان و مهدقرآن وهمچنین آموزش تخصصی نهج البلاغه شامل مربیگری؛ عرفان عملی با دستورات نهج البلاغه و تفسیر نهج البلاغه و نیز آموزش های مهارت افزائی و روانشناسی خانواده فعال می باشد.